آرمان خواهی

يكشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۲، ۱۰:۱۹ ب.ظ

انتخاب تیتر با شما

با بغض به طرفم آمد،با دستان کوچکش کارتی را از جیبش بیرون آورد،گفت:"من پلیسم،این آقاها نمی تونند این خونه را تخلیه کنند ،من بهشون اجازه نمیدم..."او را با تمام وجود به آغوش کشیدم.وضع خانه خراب بود،یک نفر در حال درست کردن آب قند برای صاحبخانه بود،آخر قرار بود بعد از 15 سال زحمت و سختی،با زور تنها سرمایه زندگی اش ازاین دنیا،که یک خانه 50 متری بود را از چنگش درآورند؛یک نفر در حال التماس به آن پلیس بی رحمی بود که با قوت تمام فقط اینجمله را تکرار می کرد(مثل آدم آهنی):"قانون،قانون هست؛یا خانه را تخلیه کنید یا با زور این کار را می کنم..." مادر صاحبخانه که پیرزنی مهربان با سیمایی نورانی و منشی روستایی بود،دائم در حال التماس و قسم به حضرت عباس و توصیه به گذشت بود...

میدانید در آن لحظات تلخ،به چه موضوعاتی فکر می کردم؟به این می اندیشیدم که چه راحت و آسوده عده ای در بالا شهر در حال خرج کردن پول برای سگ خانگی اشان هستند و شمارش تعداد خانه ها و ویلاهایشان از حد حساب گذشته است و از روی سیری و وقت پرکنی رو به فساد و مواد و ...آورده اند و در همین شهر عده ای زندگی می کنند که بر باد رفتن  ماحصل 15 سال کارگری و زحمتشان را باید با دیده باز و البته گریان نظاره کنند،اما هیچگاه ذکر حسین(ع) و خدا از زبانشان نیافتاده و نخواهد افتاد.به خدا قسم،زمانی که آن بانوی غمناک(صاحبخانه)در حال التماس به آن مرد مدعی و آن پلیس حرف نشناس بود،می خواستم در مقابلش زانو بزنم،بگویم تو را به جان هر که می پرستی مرا بکش اما التماس نکن،التماس نکن آخر تو در قاموس خمینی ولی نعمتی،تو همه کاره این انقلاب هستی...آن زمانیکه این بانو در حال اشک ریختن بود و با حسرتی توصیف نشدنی،به خانه اش(تنها سرمایه اش در این دنیا) نگاه می کرد،میخواستم به او بگویم ای بانوی مهربان،درد و بلای تو و همسرت و فرزندان کم سن و سالت بر سر من،بیا و تنها سرمایه زندگیم که جانم است را از من بگیر اما شما را به خدا گریه نکن،گریه نکن که این اشک ها،اشک های مظلومی است که اگر با آهی همراه شود،گریبان همه را خواهد گرفت.

اعتراف می کنم که بسیار بیچاره ام،شدیدا بدبختم...در این مدت بارها افرادی نیازمند را می دیدم که واقعا در توانم نبود کمکشان کنم؛آخرین آنها این خانواده آبرودار بود؛زمانیکه ناموس ما درحال التماس بود من هم آنجا بودم اما کاری نمی توانستم انجام دهم،آن مامور بی رحم صدایش را روی عیال الله بلند می کرد و من نمی توانستم کاری انجام دهم،شیون و گریه آن بانو را می دیدم و می شنیدم اما نمی توانستم کاری انجام دهم،گریه های آن فرزند خردسال(از شدت ترس) را که  دیدم  تنها کاری که انجام دادم این بود:او را در بغل گرفتم،بوسیدمش و به دروغ گفتم:عزیزم نگران نباش...

پس از دیدن این قضایا،به تبعیت از این حدیث که  می فرماید:«هرجا فقیری دیدید،حق او را غنی و توانگری خورده است و خدای بزرگ اغنیا و توانگران را در روز قیامت مواخذه خواهد کرد.»،بغضم نسبت به ویژه خواران و بی دردان و سرمایه پرستان و مسئولین بی کفایت مضاعف شد.می دانید چیست؟وقتی این صحنه ها را می بینی دیگر بسیاری از حرف ها و دعواها برایت رنگ می بازد،دیگر از حرف های مفت درجه چندم عصبانی نمیشوی،دیگر به بهانه های واهی و مسخره ،کار را به عقب نمی اندازی.و حسن ختام با جمله ای از آقا و مولایم سید علی خامنه ای(مضمون):"اگر نمی توانیم مشکلات  تمام مردم فقیر و محروم را حل کنیم،اما می توانیم برای همه دردمندان و گرفتاران غصه بخوریم..."

امام روح الله:امروز به مستضعفان و مستمندان و زاغه نشینان که ولی نعمت ما هستند خدمت کنید.پبش خدای تبارک و تعالی کمتر خدمتی است که به اندازه خدمت به زاغه نشینان فایده داشته باشد....چقدر امروز با این حرف ها بیگانه شده ایم...جانم به تو ای امام...
اللهم ما بنا من نعمت فمنک...


نوشته شده توسط هادی مسعودی
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

انتخاب تیتر با شما

يكشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۲، ۱۰:۱۹ ب.ظ
با بغض به طرفم آمد،با دستان کوچکش کارتی را از جیبش بیرون آورد،گفت:"من پلیسم،این آقاها نمی تونند این خونه را تخلیه کنند ،من بهشون اجازه نمیدم..."او را با تمام وجود به آغوش کشیدم.وضع خانه خراب بود،یک نفر در حال درست کردن آب قند برای صاحبخانه بود،آخر قرار بود بعد از 15 سال زحمت و سختی،با زور تنها سرمایه زندگی اش ازاین دنیا،که یک خانه 50 متری بود را از چنگش درآورند؛یک نفر در حال التماس به آن پلیس بی رحمی بود که با قوت تمام فقط اینجمله را تکرار می کرد(مثل آدم آهنی):"قانون،قانون هست؛یا خانه را تخلیه کنید یا با زور این کار را می کنم..." مادر صاحبخانه که پیرزنی مهربان با سیمایی نورانی و منشی روستایی بود،دائم در حال التماس و قسم به حضرت عباس و توصیه به گذشت بود...

میدانید در آن لحظات تلخ،به چه موضوعاتی فکر می کردم؟به این می اندیشیدم که چه راحت و آسوده عده ای در بالا شهر در حال خرج کردن پول برای سگ خانگی اشان هستند و شمارش تعداد خانه ها و ویلاهایشان از حد حساب گذشته است و از روی سیری و وقت پرکنی رو به فساد و مواد و ...آورده اند و در همین شهر عده ای زندگی می کنند که بر باد رفتن  ماحصل 15 سال کارگری و زحمتشان را باید با دیده باز و البته گریان نظاره کنند،اما هیچگاه ذکر حسین(ع) و خدا از زبانشان نیافتاده و نخواهد افتاد.به خدا قسم،زمانی که آن بانوی غمناک(صاحبخانه)در حال التماس به آن مرد مدعی و آن پلیس حرف نشناس بود،می خواستم در مقابلش زانو بزنم،بگویم تو را به جان هر که می پرستی مرا بکش اما التماس نکن،التماس نکن آخر تو در قاموس خمینی ولی نعمتی،تو همه کاره این انقلاب هستی...آن زمانیکه این بانو در حال اشک ریختن بود و با حسرتی توصیف نشدنی،به خانه اش(تنها سرمایه اش در این دنیا) نگاه می کرد،میخواستم به او بگویم ای بانوی مهربان،درد و بلای تو و همسرت و فرزندان کم سن و سالت بر سر من،بیا و تنها سرمایه زندگیم که جانم است را از من بگیر اما شما را به خدا گریه نکن،گریه نکن که این اشک ها،اشک های مظلومی است که اگر با آهی همراه شود،گریبان همه را خواهد گرفت.

اعتراف می کنم که بسیار بیچاره ام،شدیدا بدبختم...در این مدت بارها افرادی نیازمند را می دیدم که واقعا در توانم نبود کمکشان کنم؛آخرین آنها این خانواده آبرودار بود؛زمانیکه ناموس ما درحال التماس بود من هم آنجا بودم اما کاری نمی توانستم انجام دهم،آن مامور بی رحم صدایش را روی عیال الله بلند می کرد و من نمی توانستم کاری انجام دهم،شیون و گریه آن بانو را می دیدم و می شنیدم اما نمی توانستم کاری انجام دهم،گریه های آن فرزند خردسال(از شدت ترس) را که  دیدم  تنها کاری که انجام دادم این بود:او را در بغل گرفتم،بوسیدمش و به دروغ گفتم:عزیزم نگران نباش...

پس از دیدن این قضایا،به تبعیت از این حدیث که  می فرماید:«هرجا فقیری دیدید،حق او را غنی و توانگری خورده است و خدای بزرگ اغنیا و توانگران را در روز قیامت مواخذه خواهد کرد.»،بغضم نسبت به ویژه خواران و بی دردان و سرمایه پرستان و مسئولین بی کفایت مضاعف شد.می دانید چیست؟وقتی این صحنه ها را می بینی دیگر بسیاری از حرف ها و دعواها برایت رنگ می بازد،دیگر از حرف های مفت درجه چندم عصبانی نمیشوی،دیگر به بهانه های واهی و مسخره ،کار را به عقب نمی اندازی.و حسن ختام با جمله ای از آقا و مولایم سید علی خامنه ای(مضمون):"اگر نمی توانیم مشکلات  تمام مردم فقیر و محروم را حل کنیم،اما می توانیم برای همه دردمندان و گرفتاران غصه بخوریم..."

امام روح الله:امروز به مستضعفان و مستمندان و زاغه نشینان که ولی نعمت ما هستند خدمت کنید.پبش خدای تبارک و تعالی کمتر خدمتی است که به اندازه خدمت به زاغه نشینان فایده داشته باشد....چقدر امروز با این حرف ها بیگانه شده ایم...جانم به تو ای امام...
اللهم ما بنا من نعمت فمنک...
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۲/۱۲/۱۱
هادی مسعودی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی