سلام سلمان جان
میبینم که بعد از سال ها
مبارزه انقلابی توی شیراز و دست پنجه نرم کردن با مشکلات این مردم ،راهی تهران
شدی،خدا قوت.
از همان روز اول که باهات
آشنا شدم ،حرف هات به دلم نشست چون از دل پر از دردت بلند می شد...
اون موقع که از زمین خواری آقا زاد گان این شهر
و خوردن حق مردم می گفتی و صدات می لرزید کم کم شناختمت،اون موقع که از
لابی مسئولین و سکوت آقایان می گفتی و اشک تو چشمات جمع می شد با روحیاتت
آشنا شدم.
خداوند به وسیله رفاقت من با
تو،بر من منت گذاشت و با گفتمان امام و انقلاب که قبل از آشناییم باهات کاملا از اون بیگانه بودم
آشنا کرد،من خودم را مدیون سلمان کدیور می دونم...
می دونم که به خاطر وقایع
آینده شیراز نگرانی،اما این تضمین را بهت میدم که تا جایی که بتونم و توان
داشته باشم در راستای اهداف امام و انقلاب بایستم و مبارزه کنم و مقابل هیچ
ظلمی سکوت نکنم....
اما توی این راه شدیدا به
راهنمایی هات نیاز دارم...
داداشم تهرونی شدی ما رو
فراموش نکنی ها....ما همیشه به یادتیم...
والسلام
پی نوشت:این نامه را خیلی جدی نگیرید چون واسه دل خودم نوشتم.