نمی دانم چه سری است،نمی دانم.هیچ گاه ازدحام انواع فکرها را درون ذهن تحمل کرده اید؟هیچوقت هجوم دردها و مظلومیت ها،سینه تان را سنگین کرده است،در این حالات آیا به بیچارگی و ناتوانی خود که توان انجام کاری هر چند کوچک را ندارد پی برده اید؟عذرخواهم شاید کمی بی مقدمه آغاز کردم،بگذارید به عقب برگردم:چندی پیش که در خانه مادربزرگ عزیز دعوت بودیم و در حال گفتن و خندیدن و مثلا صله رحم بودیم،ناگهان موضوعی توجهم را به خود جلب کرد،و چه موضوعی که روزها مرا درگیر خود کرد.موصوع چه و یا که بود؟مامان فریبا...آری مامان فریبا به شدت توجه مرا به خود جلب کرد و هوش را از حواسم زدود،او خدمتکار خانه مادربزرگ(به تعبیر ما مامان جون) است.پیرزنی با دستان پینه بسته،زانوانی که از همیشه به یاد دارم در حال درد گرفتن بود،لبخندی ملیح...سال هاست که در خانه مادربزرگ ما رفت و آمد دارد و میپزد و می شوید و می سابد و مزدی هم می گیرد.به این فکرمی کردم که چرا این بانوی با معیارهای آسمانی بزرگ و با معیارهای پست و زمینی کوچک،باید سال های سال در این وضعیت ضعیف بخور نمیر زندگی کند و پس از سال ها هیچ تغییری در وضعیت مالی اش ایجاد نشود و چرا مامان جون ما باید هر روز ثروتمندتر شود و فربه تر و اینکه ما ادعای مسلمانی این مامان را باور کنیم یا آن مامان؟وقتی که یک فقیر آبرومند،به معنای واقعی کلمه،هر روز در خانه ات رفت و آمد دارد و بیشترین مسئولیتی که در قبال او حس می کنی پرداخت مزد او با اندکی غذای مانده و کرایه اتوبوسش است،وقتی پس از سال های سال وضع او همان است که همیشه بوده و وضع تو هر روز در حال صعود است،خوب است بدانی که به نسبت اوج گرفتن صعودت به سمت طلا،همزمان در حال اوج گرفتن صعودی اما این بار به سمت فنا.این خطابه بنده حقیری چون من خطاب به مادربزرگ گرام نیست،این تشر رسول الله است به امثال ایشان:"ثروتمندانی را که به فکر فقرا نیستند مسلمان نخوانید(نقل به مضمون)".به فکر فقرا بودن یعنی تا جایی که می توانی انفاق کنی و ببخشی،یعنی با مالت نقشی مفید در جامعه اسلامی ایفا کنی،یعنی در حد وسعت شکاف طبقاتی را کم کنی،نه اینکه از سر انگشت محبتت و برای منجمد نشدن وجدانت،از دریای ثروتت در حد جرعه ای در جامعه خرج کنی.
لطفا اجازه دهید راجع به دینداری خودمان بگویم!بانویی را در کوشکک می شناسم که در این شب های سرد وحشتناک،خانه اش گاز ندارد،اصلا آن محله از اساس گاز ندارد، اما همسایگان این بانو در عملی کاملا جهادی !غیر قانونی گاز را درون خانه هایشان کشیده اند تا در این شب ها از شدت سرما یخ نزنند،اما بانوی قصه ما،در جواب این سوال که چرا شما هم مانند دیگر همسایگان گاز غیر قانونی به خانه اتان نمیکشید گفت:"زندگی من نذر امام رضاست،حاضر نیستم حتی یک لحظه هم مال حرام توی خونم بیارم..."انصافا،خدا وکیلی بنده پر مدعا مسلمانم یا این بانوی به غایت بی ادعا؟او عمل می کند در راه مال حلال و شب تا به صبح می لرزد و من حرف می زنم و شب تا به صبح زیر هوای گرم شعار می دهم،مثل الان!
خنده های گرم و مهربان این بانو و آن مامان(مامان فریبا) را بر تمام وسعت خانه گرم و بی روح مادربزرگ ترجیح می دهم؛سفره گرم و رنگارنگ خانه مادر بزرگ و امثال او،ارزانی یک لحظه نفس کشیدن در هوای سرد خانه آن بانو باد؛صدای ددگ ددگ ناشی از بر هم خوردن دندان های آن بانو از سرما،صد شرف دارد بر صدای سبحان سبحان مادربزرگ در جانماز نماز شب؛به خدا سوگند زیبایی را در لبخند پر محبت آن بانو دیدم،در همیشه به فکر همسایه بودن هایش دیدم،در آبرومندی در عین فقر،در مهربانی در عین زجر،در راستگویی اش زیر بار ظلم و بی کفایتی برخی مسئولین،به خدا من لذت را در آنجا،در آن خانه دیدم و چشیدم...چقدر زیاد با خویشان خونی ام غریبم و چه بسیار با خویشان ازلیم قریبم و نزدیک... اصلا جنس من از اینان است،من برائت می جویم از سبک زندگی مادربزرگ و امثال او...برائتی بزرگ وجانانه.
اللهم ما بنا من نعمت فمنک