۲ مطلب در دی ۱۳۹۳ ثبت شده است

پیرامون برخی اتفاقات اخیر چه در سطح کشوری و چه در سطح شیراز، لازم میدانم نکاتی را عرض کنم:


1.یکی از مهم ترین رسالت های جریان دانشجویی به معنای اعم آن برداشتن چوبی است که لای چرخ پیشرفت نظام گیر کرده است؛ یعنی جنبش دانشجویی به کمک  ابزارهای خود از جمله نقد، راه پیشرفت نظام را هموار می کند. از طرفی یکی از مهم ترین رسالت های جریان عدالتخواه(به زعم حقیر) دست گذاشتن روی موضوعات و مسائلی است که دستخوش روزمرگی شده و همگان به صورت عادی و طبیعی از کنار آن رد می شوند. اتفاقا جریان عدالتخواه به دلیل حساسیت های متفاوتی که نشئت گرفته از نقطه نظر متفاوت او به مسائل مختلف است، مسائلی را بزرگ می کند که شاید برای همگان امری طبیعی و عادی باشد. عدالتخواهان  به مسائل آنگونه نظر نمی کنند که همگان(اغلب با عینک سیاسی) به آن توجه می کنند.نقش عدالتخواهان در مواجهه با مسائل و موضوعات روز، همسان نقش همان کودکی است که پادشاه لخت را با سوال ساده اما متفاوتش رسوا نمود.


یک عدالتخواه شاید اخبار متنوع و متفاوت و تحلیل های گوناگون را بخواند، اما تحت تاثیر تحلیل های پمپاژ شده از بالا و مراکز خاص قرار نمیگیرد؛ عدالتخواهان چون از منظر فرهنگ انقلابی مسائل را مورد مداقه قرار می دهند، بالتبع به مسائل به گونه جدیدی نگاه می کنند و نتیجتا مسائلی را بزرگ می کنند که شاید در چشم همگان امری کوچک باشد.


برای مثال؛ چندی پیش یادواره شهدای دانشجو در دانشگاه شیراز برگزار شد؛ میلیون ها خرج این مراسم شد؛ ماه ها افراد بسیاری برای هماهنگی این برنامه وقت گذاشتند؛ در نگاه اول این برنامه برای همگان امری عادی و ساده و یا حتی بدیهی بود. بسیاری از افراد زبان به ستایش گشودند و از برنامه چه تمجیدها که نکردند. در این میان یکی از دوستان ما، پیرامون این برنامه تشکیک کرد، سوالاتی را راجع به نتایج و سودهای این برنامه مطرح نمود؛ مقدار مبلغ هزینه شده در این مراسم را مورد پرسش قرار داد؛ از این سبک برنامه ها انتقاد نمود؛ از چینش سخنرانان آن سوال کرد و ...


همین مقدار سوالات کافی بود که سیل توهین و افترا به این برادر ما از اقصی نقاط شیراز و یا استان وارد شود؛ چرا؟ فقط به خاطر مطرح کردن تعدادی سوال؛ فقط به این دلیل که یک عدالتخواه دائما یک عمل را با فاصله آن از آرمان ها می سنجد؛ شخص عدالتخواه به این موضوع که این برنامه را چه کسانی برگزار کردند بی اعتناست؛ برای او مهم نیست کسانی که متولی این برنامه بودند راست بودند یا چپ؛ برای ما بر خلاف برخی دیگر در این شهر، فرقی نمی کند که از مریدی اشتباهی سر بزند یا از بسیج دانشجویی؛ استانداری کار غلطی را انجام دهد یا شهرداری؛ مهم برآیند عملکرد و بازتاب عینی آن عمل در اجتماع و بین عموم مردم است. یک عدالتخواه با دید بیرونی و با اطلاعاتی که در دسترس دارد حوادث و مسائل را مورد نقد قرار می دهد. دوست ما در این قضیه موضوع را از حالت امری طبیعی و عادی خارج نمود و روی آن دست گذاشت و سوالاتی را پرسید.  امیدوارم که این موضوع که فرد منتقد دلسوزترین فرد نسبت به آن ارگان می باشد که دهان به انتقاد می گشاید، برای مسئولین و برخی دوستان  ما روشن گردد و جا بیفتد. البته ارادت و علاقه ما به دوستان زحمت کشمان در بسیج دانشجویی قابل انکار نیست و این نقدها به معنای نادیده گرفتن زحمات این دوستان در همین مساله و یا موضوعات دیگر نیست؛ امیدواریم دوستان ما در مشفقانه بودن نقدهای ما شک نکنند.


2.نکته دیگری که لازم دیدم پیرامون آن توضیحاتی دهم راجع به دلیل تمرکز ما به مسائل مختلف شهری و انتقادهای تند و تیز دوستان ما به شهرداری و شورای شهر است. بدلیل اینکه برخی دمادم در این شهر راه می روند و دائما می گویند که عدالتخواهان فقط به شورای شهر انتقاد می کنند و با اعضای آن مشکل شخصی دارند و ...؛ توضیحات زیر را عرض نموده و امیدوارم مکفی باشد:


شاید یکی از تفاوت های جریان عدالتخواه با دیگر جریان ها و تشکیلات ها در انتخاب اولویت ها بر اساس دغدغه هاست و نه بر اساس تقویم و یا حرف فلان فرد سیاسی و یا بهمان سایت اصولگرا. به این معنا که ما اگر به اهمیت موضوعی و تاثیر گزاری آن در جامعه و نقش آن موضوع در حل مشکلات نظام و به ارتباط تنگاتنگ آن مسئله با مشکلات مردم جامعه پی ببریم، تمام توان خود را معطوف به آن مسئله نموده و همه تلاش خود را می کنیم که تمامی ابزارهای خود را در راستای حل آن معضل به کار گیریم، حتی اگر لازم باشد تمام عمر دانشجویی خود را صرف آن می کنیم.


موضوع مدیریت شهری هم که سال هاست جریان عدالتخواه شیراز بر روی آن متمرکز شده است مشمول موارد بالا می گردد. وقتی ما میبینیم شورای شهر شیراز به مثابه خرانه داری شهر می باشد، وقتی میبینیم که شورای شهر مرکز ثقل شهر به حساب می آید؛ هر زمان که بخواهد مسئولین دولتی و شهری را به پای میز انتقاد می کشد، وقتی تاثیرگزاری تصمیمات شورای شهر(چه غلط و چه صحیح ) آنرا بر معادلات شهری و زندگی مردم میبینیم؛ وقتی تجمیع قدرت همراه با ثروت شورای شهر را مشاهده می کنیم؛ وقتی نقش شورای شهر و شهرداری در تامین عدالت اجتماعی در جامعه را می بینیم؛ قطعا تمام توان و وقت و هزینه خود را صرف آن می کنیم که این پارلمان شهری به وظایف خود به درستی عمل نموده و با تصمیمات غلط و نابخردانه منافع شهر را به محاق نبرد. مگر می شود قدرت شهرداری و حیطه اثرگذاری آن درپر کردن شکاف فقیرو غنی و یا زیاد نمودن آن را ببینیم و کاری نکنیم؟


در این میان برخی تذکر جالب توجهی را می دهند؛ می گویند بیاید کمی کارهایی که به شهرداری و شواری شهر مربوط نیست هم انجام دهید تا برچسب نخورید؛ مثلا در مسائل کشوری هم ورود کنید؛ به وضعیت سوریه هم رسیدگی کنید؛ به فرمانداری هم گیر بدهید و ...


در جواب این عزیزان باید گفت که: ظاهرا مسئله هنوز جا نیفتاده است؛ اولا اینکه ما اگر توان داشته باشیم حتما به مسائل کشوری و نقد سیاست خارجه دولت و سوریه و ... ورود می کنیم(همانگونه که تا الان به اندازه ای که توانسته ایم ورود کرده ایم)؛ اما مسئله اینجاست که عمر دانشجویی و توان ما محدود است و موضوعات بسیار، لاجرم ما مجبوریم به اولویت بندی کارها، و چه اولویتی از گفتمان سازی و تصمیم سازی در راستای برقراری عدالت شهری مهم تر؟


نکته دیگری که دوستانم را به آن توجه می دهم این است که اصولا در انجام اینگونه اعمال که دانشجویان در مسائل شهری برای خود نقش جدی و فعال قائل باشند و خود را تریبون مستضعفین بین مسئولین بدانند و وظیفه احقاق حقوق محرومین از سرمایه سالاران را بر دوش خود احساس کنند؛ برچسب خودن امری اجتناب ناپذیر است. شما وقتی شعارهای اصیل انقلاب را سر دست بگیرید و از سیاست های لیبرالی و خلاف عدالت اجتماعی برخی مسئولین شهری انتقاد کنید، لاجرم برای از صحنه خارج شدن باید برچسب بخورید؛ اما شمایی که با توجه به آرمان های انقلاب در حال نقد کردنید را نمی توانند با برچسب ضد انقلاب و ضد ولایت از صحنه خارج کنند؛ به همین دلیل رو می آورند به این حرف که شما با مجموعه شهرداری و شورای شهر مشکل شخصی و سیاسی دارید؛ به شما برچسب "عمل بر اساس منافع شخصی و یا حزبی" می زنند.


بر این عقیده ام که این برچسب زدن ها بهانه ای برای منفعل نمودن جریان دانشجویی منتقد حساس به مسائل شهری است. هدف برخی مسئولین فقط منفعل و بی تفاوت نمودن جریان دانشجویی است؛ گاهی این کار را از طریق برچسب زدن انجام می دهند و گاهی هم از طریق آدرس غلط دادن.


به جد معتقدم که جریان عدالتخواه نباید به خاطر انگ نخوردن(فقط انگ نخوردن) از انجام کاری صرف نظر کند و یا کاری را انجام دهد.  ما بر اساس کارهای بر زمین مانده انقلاب، نسبت آن موضوع با مردم کف جامعه، ظرفیت و توان خود و امر رهبری معظم به مسائل مختلف ورود می کنیم و در راه این عمل کردن ها از ملامت هیچ ملامت گری باکی نداریم.


البته که بر این باوریم که هزینه بیش از حد دادن در مسائل هنر نیست؛ ما باید برای رسیدن به اهداف خود(بر اساس ملاک های ذکر شده) با مشورت و تفکر، و با در نظر گرفتن کمترین هزینه مدبرانه عملیات کنیم؛ اما اگر لازم باشد برای دفاع از آرمان های انقلاب و جلوگیری از تحریف آن آغوشمان را برای دادن بیشترین هزینه ها باز می کنیم. پس هزینه دادن به تنهایی اصل نیست.


اللهم ما بنا من نعمت فمنک

 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۳ ، ۱۵:۲۱
هادی مسعودی

احتمالا بعد از نگاشتن این چند خط عده ای سرزنشم کنند که چرا آنقدر وقت وتوان و اشکت را صرف مسائل جزئی می کنی؟ چرا انقدر روی این مسائل وقت می گذاری؟ چرا انقدر درباره این سنخ مطالب قلم فرسایی می کنی؟ تو دانشجویی، توانت اندک و وقتت محدود است باید به مسائل ریشه ای بپردازی و ....

اما مرا چه باک از این ملامت ها، که عمری است زیر بار سرزنش دوستان و نزدیکان و خانواده ام در حال زیستنم و هر روز بر این راهم استوارتر...


و اما بعد...


همیشه حسی غریب، حس تنفر و تنهایی نسبت به تهران داشتم اما هیچگاه این حس را به روشنی این چند وقتی که در تهران بوده ام درک نکرده ام و در مرتبه اولی دیشب. دیشب حدود ساعت 8 با یکی از دوستانم در حال گذر از چهارراه ولیعصر به سمت محل اسکان بودیم. همینطور که در پیاده رو در حال قدم زدن بودیم ناگهان صحنه عجیبی توجه ما را به خود جلب کرد، صحنه ای دردناک؛ دخترکی حدودا 6 ساله کنار خیابان روی تکه روزنامه ای نشسته بود و در حال کشیدن نقاشی بود. تعدادی دستمال کاغذی جیبی هم در کنارش بود که ظاهرا برای فروش آنجا گذاشته بود. ماجرا از آنجا بهت آورتر شد که هیچ کسی در خیابان هیچ توجهی به این کودک نمیکرد. کودکی زیبا، با لباس صورتی، نشسته بود و در حال کشیدن بود. کنارش نشستیم، سلام کردیم،نامش را پرسیدم گفت:: مریم". به دوستم گفت:" همینجا بشین می خوام نقاشیت را بکشم و بعد بهم قول بده که 500 تومان ازم بخری، خب؟" . حرفی نبود نشستیم، با آن دستان کودکانه اش شروع به کشیدن کرد، در حال کشیدن بود که از او راجع به خانواده اش پرسیدم؛ در حالیکه تمام توجهش را متمرکز در نقاشی اش کرده بود گفت:" بابام فوت کرده، مادرم هم اونطرف خیابون می شینه، اون لیف و کیف پولی می فروشه، تازه می دونستی کیف پولی هاش را هم خودش می دوزه؟" ؛ پرسیدم اهل کجا هستید؟ خانه اتان کجاست؟ گفت:" ما هم افغانی هستیم هم ایرانی، یعنی من هم افغانی بلدم حرف بزنم هم ایرانی؛ می دونی خونمون کجاست؟ اولش ش داره..." گفتم شوش؟ گفت: "نه" بعد از چند پیش بینی که همه اش غلط بود گفت:" ما شهریار می شینیم."


پرسیدم سردت نیست؟ قاطعانه به چشمانم نگاه کرد و گفت نه...ای وای بر من...ای وای بر من...ای وای بر من...دستانش یخ یخ بود، برای اینکه گرم شود دستان کوچکش را به روی کاپشنم می کشید، یکدفعه ای گفت "آخ"...گفتم چی شد؟ گفت:" پاهام خواب رفته، از سرما..."


شما هم اگر چند دقیقه ای روی پیاده رو در هوای سرد زمستانی بنشینید به راحتی خواب رفتن پا از سرما را درک می کنید.


گفت:" همیشه مامانم ساعت 7:30 میاد پیشم اما امروز نمی دونم چرا هنوز نیومده...". برای اینکه بهانه ای داشته باشیم برای خداحافظی با مریم کوچولوی عزیز به او گفتیم:" ما پیش مامانت میریم و بهش می گیم که مریم خانم منتظرتون هست." خداحافظی کردیم؛ خدا می داند به زور...


رفتیم آنطرف خیابان، دیدیم خانمی چادری در حال فروش لیف و کیف پولی هست و کودکی 2 ساله به نام یلدا در آغوش دارد.از احوالاتش پرسیدیم، همان اطلاعات مریم را داد، چقدر ایشان را افتاده و فهیم و سنگین دیدم. به او گفتم:" ما دانشجو هستیم، می توانیم کمکی به شما کنیم؟" لبخند مهربانانه ای زد و گفت:" اونها که دارند کمک نمی کنند، از شما دانشجوها که انتظاری نیست..."


وقتی چشمان کوچک و ناز یلدا را تصور می کنم، خود به خود ...پس از دقایقی که پیششان بودیم یلدا مرا "عمو" خطاب می کرد. در حال صحبت کردن بودیم که خانمی آمد و از مادر یلدا و مریم شروع به سوال پرسیدن کرد:" شوهرت کجاست؟ کجایی هستی؟ چرا اینجا میشینی؟ چندتا یچه داری؟ چند وقته شوهرت فوت کرده و ..." و مادر یلدا و مریم با حوصله به سوالات جواب می داد.آن خانم آدرسی داد و گفت اگر راست بگویی به فلان جا بروی آنها به شما کمک می کنند، مشکلتان را حل می کنند...


اما حکایت تلخ دیشب ما آنجا ختم نشد...در حال بازگشت به خانه بودیم و در فکر، در فکر آینده این کودکان، حق حداقلی آنها، بی توجهی مردم، بی تفاوتی ما، بی عدالتی در جامعه، شعار و ...غرق در افکار خودم بودم که با صدای خانمی که مرا صدا زد رشته افکارم پاره شد:" سلام برادر. ما برای رفتن به منزل کرایه نداریم، میشه به ما کمک کنید؟"...سه نفر بودند، یک خانم حدودا 40 ساله، دختری خدودا 16 ساله و پسری حدودا 10 ساله.


اما اما اما آنزمانی دلم را کینه ای عجین شده با غم فرا گرفت که محل زندگی این سه نفر را متوجه شدم؛ دوباره " شهریار"


مقصد این خانواده هم " شهریار بود"...مادر خانواده جمله ای گفت که باور کنید جا دارد به خاطر این جمله سر به دیوار بکوبیم و آتش بگیریم؛ با بغض گفت:" برادر میشه به ما کمکی کنی که دیگه میدون آزادی بین چندتا گرگ گیر نیفتیم؟"


آه.شهریار.فقر.غربت.هوا سرده.مریم.شب درازه.یلدا.عمو.نقاشی.دستمال جیبی.پام خواب رفته.یتیمی.گشنگی.حقارت.مزاحمت.کرامت.گرگ.حیا.فقر.گرگ.سرما.فقر.تن فروشی.شهریار.ظلم.فقط شعار.فقط روضه.فقط سینه زنی.همین.فقر.به من چه.استضعاف.به من چه.حس تلخ درخواست از همنوع.به من چه.به تو چه.شهریار.ماکیاولی.شهریار.بمیرم برات مریم.بمیرم برات رقیه.شهر.یار.کدوم یار؟ما زنده ایم یا مرده؟ خوابیم یا بیدار؟مسلمونیم یا نا مسلمون؟شیعه ایم ما؟طنز دروغ شعار...وای بر من


این حرف ها را برای دل خودم نوشتم؛ هر نتیجه ای که صلاح می دانید بگیرید. باور کنید می دانم برای کمک به فقرا باید تحقیق کرد، نباید به زودی اعتماد کرد، نباید به راحتی کمک کرد؛ همه این نکات امنیتی را می دانم...


جمله ای منقول از امام خامنه ای خطاب امام جمعه بوشهر(مضمون):"ما اگر نمی توانیم مشکل تمام فقرا و مشکل داران عالم را حل کنیم، اما می توانیم که برای همه آنها غصه بخوریم؟"

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۳ ، ۰۸:۳۶
هادی مسعودی