آرمان خواهی

پنجشنبه, ۱۴ آذر ۱۳۹۲، ۰۸:۰۷ ب.ظ

بگذار این روزهای حرام بگذرد...

برای التیام زخم های درونیم،از ناچاری به قلم روی آوردم.نمی دانم از کجا و از چه بگویم؟بغض گلویم را می فشارد،گاهی اوقات سینه ام سنگین می شود،چقدر سخت است حال کسی که درد و مشکلی را می بیند اما توان حل آن مسئله را ندارد.داد می زند،حرف می زند،می گوید،اشک می ریزد،اما...اما سودی ندارد.

شبی بود بارانی،بارانی از رحمت بی منتهای الهی،بارانی زیبا و دلربا،بارانی...بارانی که اگر چه از دید بسیاری از ما رحمت است،اما برای بعضی(شاید بسیاری)جز زحمت نیست،جز درد و سختی و سوز و سرما و بی خانمانی نیست.در یکی از این شب های بارانی،سری زدیم به تعدادی از هم وطنانمان در شهر،کسانی که به هر دلیلی شب ها جای خوابی برای سکنا ندارند،روزها فندک پر می کنند و شب ها تا صبح می لرزند.آن شب صحنه ای را مشاهده کردم که آه از نهانم برخاست،از اعماق وجود سوختم،جوانی حدودا 25 ساله در کنار مادرش،زیر پتو نشسته بودند و در حال مصرف بودند،به آنان نزدیک شدیم،گفتند:"3 سال است که وضعیت زندگیمان همین گونه است،شب ها را در پارک می خوابیم،زیر همین اسمان..."کم کم پس از دقایقی گفتگو اشک از چشمان معصوم آن مادر سرازیر شد،پس از چندی پسرش هم همینطور،با هم از درد زمانه اشان می گفتند و اشک می ریختند و اشک می ریختند...و من،تنها کارم این بود که به روضه های آنان گوش فرادهم و ...

اما چه بگویم از بی دردی برخی مسئولین،بی دردی برخی روحانیین،حزب الله...در جامعه اسلامی،کشوری که به نام امیر المومنین بر پاست،شهری که نام سومین حرم اهل بیت را به یدک می کشد،در چند کیلومتری حرم شاهچراغ،عده ای هستند که بیمارند،مریضند،به هر دلیلی،شب ها جایی برای خواب ندارند،از شدت سرما به آتش و فندک و منقل و ... روی می آورند...راه حل چیست؟آیا باید از مشی علی(ع) پیروی کنیم و همانگونه که ایشان دستور دادند که پیرمردی یهودی که رو به گدایی آورده بود را از بیت المال تامین کنند،به این زیر چرخ ماندگان روزگار برسیم و با دید نجات همه انسان ها با آنان برخورد کنیم،یا مردانگی را قورت دهیم و انسانیت را قی کرده و آنان را به دریاچه نمک بیندازیم؟کدامیک؟کدامیک راه اسلام است؟آیا این بود تعهد مسئولین ما برای تحقق وعده های روح الله؟

آنچه که بر زخمم نمک پاشید دیدار دختری 27 ساله در بین این کارتن خواب ها بود به نام هستی:"اگر جایی برای خوابم تامین بشه ترک می کنم،از سرما ناچارم،به خدا منم آدمم،دوست ندارم وقتی سوار تاکسی میشم بقیه به خاطر بوی لباسم از ماشین پیاده شن،منم می فهمم،منم عزت و آبرو دارم،من الان 11 ساله که تنها زندگی می کنم..."تکلیف دین اینان با چه کسانی است؟مسئولیت بی دینی این بی سر پناهان را چه کسانی بر عهده خواهند گرفت؟ای کسانی که برای یک تار مو یقه پاره می کنید و جنجال به راه می اندازید،شب در خیابان خوابیدن یک دختر جوان را درک می کنید؟ای روحانیونی که در کنج حجره های خود بیتوته کرده و با ذکر و درس و صرف "فعلا فعلو" و بحث پیرامون حیض و غسل جنابت و شکیات نماز روزگار می گذرانید،تن فروشی یک دختر 13 ساله را برای شب در خیابان نخوابیدن درک می کنید؟انسانیت را می فهمید؟سری به محله های سنگ سیاه زده اید؟کمی دود خورده اید؟

چقدر کم اند شیعه در این شهر به نام شیعه،چقدر  با آدمیت بیگانه شده ایم،چه خوب مجالس عزاداری با شام های چند صد هزار تومانی،خیالمان را از دینداریمان تخت کرده است،چه خوب پسوند اسلامی را برای توجیه نا مسلمانیمان صرف می کنیم،چه خوب تعظیم شعائر می کنیم قربة الی الله،برای تحریف حقایق،چقدر برخی مسئولین ما بی شرمند،چه مقدار برخی روحانیون ما بی خیالند،چه زیبا بعضی هیئتی های ما به اسم کربلا،راه کربلا را بند می کنند...ای هستی تو روز هاست که در بین نامحرمان به سر می بری،روز هاست که تا صبح از سرما کلیه درد گرفته ای،روز هاست که چیزی به نام دین برایت نا آشناست...ای هستی،تو سال هاست که تمام هستی ات را در خیابان زیر سرما،داده ای بر باد،اما غافلی،غافلی از کسانی که بر روی نیستی تو،برای خود چه هستی ها که نساخته اند و هر روز بر روی دوش تو در حال صعودند و تو ،هر روز در حال سقوط...ای هستی سلام ما را به دختر 13 ساله ات برسان و بگو که وضع اینگونه نخواهد ماند،نخواهد ماند...بگذار این روزهای حرام بگذرد...


 



نوشته شده توسط هادی مسعودی
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

بگذار این روزهای حرام بگذرد...

پنجشنبه, ۱۴ آذر ۱۳۹۲، ۰۸:۰۷ ب.ظ

برای التیام زخم های درونیم،از ناچاری به قلم روی آوردم.نمی دانم از کجا و از چه بگویم؟بغض گلویم را می فشارد،گاهی اوقات سینه ام سنگین می شود،چقدر سخت است حال کسی که درد و مشکلی را می بیند اما توان حل آن مسئله را ندارد.داد می زند،حرف می زند،می گوید،اشک می ریزد،اما...اما سودی ندارد.

شبی بود بارانی،بارانی از رحمت بی منتهای الهی،بارانی زیبا و دلربا،بارانی...بارانی که اگر چه از دید بسیاری از ما رحمت است،اما برای بعضی(شاید بسیاری)جز زحمت نیست،جز درد و سختی و سوز و سرما و بی خانمانی نیست.در یکی از این شب های بارانی،سری زدیم به تعدادی از هم وطنانمان در شهر،کسانی که به هر دلیلی شب ها جای خوابی برای سکنا ندارند،روزها فندک پر می کنند و شب ها تا صبح می لرزند.آن شب صحنه ای را مشاهده کردم که آه از نهانم برخاست،از اعماق وجود سوختم،جوانی حدودا 25 ساله در کنار مادرش،زیر پتو نشسته بودند و در حال مصرف بودند،به آنان نزدیک شدیم،گفتند:"3 سال است که وضعیت زندگیمان همین گونه است،شب ها را در پارک می خوابیم،زیر همین اسمان..."کم کم پس از دقایقی گفتگو اشک از چشمان معصوم آن مادر سرازیر شد،پس از چندی پسرش هم همینطور،با هم از درد زمانه اشان می گفتند و اشک می ریختند و اشک می ریختند...و من،تنها کارم این بود که به روضه های آنان گوش فرادهم و ...

اما چه بگویم از بی دردی برخی مسئولین،بی دردی برخی روحانیین،حزب الله...در جامعه اسلامی،کشوری که به نام امیر المومنین بر پاست،شهری که نام سومین حرم اهل بیت را به یدک می کشد،در چند کیلومتری حرم شاهچراغ،عده ای هستند که بیمارند،مریضند،به هر دلیلی،شب ها جایی برای خواب ندارند،از شدت سرما به آتش و فندک و منقل و ... روی می آورند...راه حل چیست؟آیا باید از مشی علی(ع) پیروی کنیم و همانگونه که ایشان دستور دادند که پیرمردی یهودی که رو به گدایی آورده بود را از بیت المال تامین کنند،به این زیر چرخ ماندگان روزگار برسیم و با دید نجات همه انسان ها با آنان برخورد کنیم،یا مردانگی را قورت دهیم و انسانیت را قی کرده و آنان را به دریاچه نمک بیندازیم؟کدامیک؟کدامیک راه اسلام است؟آیا این بود تعهد مسئولین ما برای تحقق وعده های روح الله؟

آنچه که بر زخمم نمک پاشید دیدار دختری 27 ساله در بین این کارتن خواب ها بود به نام هستی:"اگر جایی برای خوابم تامین بشه ترک می کنم،از سرما ناچارم،به خدا منم آدمم،دوست ندارم وقتی سوار تاکسی میشم بقیه به خاطر بوی لباسم از ماشین پیاده شن،منم می فهمم،منم عزت و آبرو دارم،من الان 11 ساله که تنها زندگی می کنم..."تکلیف دین اینان با چه کسانی است؟مسئولیت بی دینی این بی سر پناهان را چه کسانی بر عهده خواهند گرفت؟ای کسانی که برای یک تار مو یقه پاره می کنید و جنجال به راه می اندازید،شب در خیابان خوابیدن یک دختر جوان را درک می کنید؟ای روحانیونی که در کنج حجره های خود بیتوته کرده و با ذکر و درس و صرف "فعلا فعلو" و بحث پیرامون حیض و غسل جنابت و شکیات نماز روزگار می گذرانید،تن فروشی یک دختر 13 ساله را برای شب در خیابان نخوابیدن درک می کنید؟انسانیت را می فهمید؟سری به محله های سنگ سیاه زده اید؟کمی دود خورده اید؟

چقدر کم اند شیعه در این شهر به نام شیعه،چقدر  با آدمیت بیگانه شده ایم،چه خوب مجالس عزاداری با شام های چند صد هزار تومانی،خیالمان را از دینداریمان تخت کرده است،چه خوب پسوند اسلامی را برای توجیه نا مسلمانیمان صرف می کنیم،چه خوب تعظیم شعائر می کنیم قربة الی الله،برای تحریف حقایق،چقدر برخی مسئولین ما بی شرمند،چه مقدار برخی روحانیون ما بی خیالند،چه زیبا بعضی هیئتی های ما به اسم کربلا،راه کربلا را بند می کنند...ای هستی تو روز هاست که در بین نامحرمان به سر می بری،روز هاست که تا صبح از سرما کلیه درد گرفته ای،روز هاست که چیزی به نام دین برایت نا آشناست...ای هستی،تو سال هاست که تمام هستی ات را در خیابان زیر سرما،داده ای بر باد،اما غافلی،غافلی از کسانی که بر روی نیستی تو،برای خود چه هستی ها که نساخته اند و هر روز بر روی دوش تو در حال صعودند و تو ،هر روز در حال سقوط...ای هستی سلام ما را به دختر 13 ساله ات برسان و بگو که وضع اینگونه نخواهد ماند،نخواهد ماند...بگذار این روزهای حرام بگذرد...


 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۹/۱۴
هادی مسعودی

نظرات  (۳)

این ( فعلا فعلو) کردن و کنج حجره نشستن طلبه ها و پرداختن به فقه و احکام
امام روح الله را به وجود اورد، تا قران،دین و مکتب حسین را ابتدا بشناسد و  بعد بشناساند این مطالبات به حق شما را ،به شما.  پس اینها لازم است و جای ایراد نباید باشد،
و اما این رو حانی ها و حذب الهی ها که این قدر بی تفاوتند و بی دردند ،
یا به قول فیلم برره : هیچی نوفهمند ، یا اینکه اگر بفهمند به دوکانشان صدمه ای وارد می شود.
و اما مسئولین ، آنچه من دیده ام  و به نظرم میاید :
خوی اشرافی گری اقایان و  همچنین توهماتی
( به خاطر پرستیژ اجتماعی ،احترامات بیش از حدی که به ان ها گذاشته شده و ..)  مسئولین زده اند ، که باعث شده حتی صدای فطرت درونی خود را نشنوند ؛
یا شاید هم به قولی اندیشه پوزیتویستی( قشری گری ،علم زدگی ) پیدا کردهان که فقط خودشان میدانند و میفهمند....   ،
یادم به یک حرف رهبری آمد که خود سر خط راه است برایمان، به این مضمون:
ارمان گرایی سیاسی به تنهایی باعث می شود فرد سیاست زده شود(دقیقا مثال بعضی ازاین مسئولین بخت برگشته است) ، ارمان گرایی سیاسی و علمی و تقوا باید توأمان با هم باشند.

شاید نشه کاری کرد ولی همین درد داشتن هم ارزشمنده دردی که معیار انسانیت ِ

دیدن یه خانم توی تاریکی شب کنجِ یه دیوار تو هوای سرد بین اون آدما واقعا بدون اغراق وحشتناکه و بیشتر برای اونهایی که جنس زن رو درک میکنن, یاد خلخال زن یهودی و حرف امام علی (ع) می افتم...




۱۶ آذر ۹۲ ، ۰۰:۵۶ شهید مطهری

معیار انسانیت صاحب درد بودن است

1/درد خداجویی و خدا خواهی

2/درد سایرین را داشتن غمخوار دیگران بودن

یعنی از گرسنگی کسی خوابش نبرد...

پاسخ:
احسنت...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی